حدادعادل گفت: من پیش از دبستان به دبستان رفته بودم. من پنج سال و شش ما هم بود که مادربزرگم من را برد به همان مدرسهای که پدر و عموهایم آنجا درس خواندند. در واقع آن موقع در محلههای ما که جنوب شهر تهران بود، کودکستان و پیشدبستانی نبود. محله ما هم خیلی محله بدی بود بهاصطلاح همان گارد ماشین، پاخط. یک جای عجیبوغریبی بود.
به گزارش آب و خاک سیستان و بلوچستان ارزشمند است، غلامعلی حدادعادل، رئیس فرهنگستان ادب و هنر فارسی و رئیس شورای ائتلاف در گفتگویی تفصیلی با روزنامه فرهیختگان به بیان خاطرات گذشته و خانواده خود، محل زندگیاش در کودکی، علاقهاش به خاطرات ناصرالدین شاه و … پرداخته است. در ادامه بخشی از این گفتگو را در ادامه میخوانید: * من از وقتی به دنیا آمدم در خانه یک طاقچه کتاب داشتیم. در زمان قدیم به جای اینکه خانوادهها در آپارتمانها یا کاشانههای جدا از هم زندگی کنند، به این صورت بود که برای مثال پدری خانه بزرگی داشت که وقتی پسرانش ازدواج میکردند هر کدامشان در یکی از اتاقهای خانه ساکن میشدند. ما هم یک اتاق در خانه پدربزرگم داشتیم و آن اتاق صندوقخانهای داشت که یک طاقچه در آن بود؛ در نصف این طاقچه، شاید ۴۰ تا یا ۵۰ تا کتاب برای پدرم بود.
* پدرم از ششکلاسیهای دوران رضاشاه بود و تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی نداشت. شغلش هم تناسبی با ادبیات نداشت اما به کتاب علاقهمند بود. بین کتابهای پدرم برای مثال «مثنوی کلاله خاور» یا «کلیات سعدی» بود که من هنوز همه آنها را دارم. البته تعدادی کتابهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی و ادبی که من هم به آنها مراجعه میکردم یا دیوان حافظ که در خانه ما بود و من شرح آشنایی با دیوان حافظ را در مقدمه کتاب «آهوی وحشی» گفتهام و اینجا تکرار نمیکنم. پدرم خیلی اصرار داشت که من این کتابها را بخوانم.